زیباترین آرزوی ما،حسین جان مازیباترین آرزوی ما،حسین جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

خدا جوونی ،نی نی مو نو فرستاد..

باز باران

"پرده را کنار میزنم.باران خودش را میزند به شیشه.من خودم را به آن راه..." سلام نی نی گومولوی مامانی که نازش اینقدر زیاده که این ماه هم نیومد و مامان و یه کوچولو!!! ناراحت کرد.از دیروز یه باروون قشنگ داره نم نم میزنه..هوای اینجا گرفته...هوای دل منم..نمیدونم چرا...شاید خاصیت روزای پاییزه.شایدم بخاطر این که مامانیت زاده ی این فصل افسونگره...آره مامانی یه بیست روزی به تولد بیست و سه سالگیه مامانیت مونده و مامانیت خیلی دلش میخاست این تولدش تو بودی..نمیدونم میشه بشی...؟مامانی خیلی خیلی دوستت داره و منتظرته..باباییتو که دیگه نگو... ماه محرمه مامانم..ماه حسین(ع).ماهی که هیچ دیده ای از یاداوری مصائب حسین نمیشه که تر نشه..البته توفیق هم میخاد.. مامانم ...
30 آبان 1391

ممنون دوست جونای گلم

سلام دوستای خوبم.خوفین که.خداروشکر.یه چیزی بگم بخندیم..من تازه امروز کامنتایی رو که برام گذاشتین رو دیدم.آخه میدونین همش فکر میکردم هرکی نظر بزاره تو وبلاگ همون وقت نشون میده.نگو که بنده بعنوان مدیر وبلاگ باید اول تاییدشون کنم بعد دیده بشن. خب نمیدونستم که.  خیلی اتفاقی امروز توو میز کارم رفتم قسمت نظرات و با کوهی از نظرات مواجه شدم و چقدر ذوقیدم. آخه همش فکر میکردم کسی برام نظر نمیده.از غروب رو پا بند نبودم.همسری هم بسیار شکیده بود که چه شده است که بنده اینقدر هول شده ام.و بنده کم مانده بود لو بروم.(میدونید که همسری فعلا از این وب اطلاعی نداره)جواب همه ی دوست جونیارو دادم.فقط نمیدونم چرا توو وبلاگ نشون نمیده.دوست جونیا یکی کمک کنه .من ...
29 آبان 1391

ممنون خدا

به نام آن مهربان دوست که چشمانمان منتظر مهربانی اوست... شب جمعه است.دعای کمیل داره پخش میشه.*الهی و ربی من لی غیرک...* خداجون شب اول محرمه.ماه حسین(ع)اومد و خدا نعمت گریه کردن بر حسین رو از ما نگیره. چه روحبخش این دعای کمیل..خداجون ممنون که الان دارم این دعا رو گوش میدم.شب و تنهایی و دعای کمیل..خدایا چه عشق قشنگی. دلم خیلی گرفته بود بغض داشتم دعا ارومم کرد و گفتم بنویسمش برات.نی نی گلم درسته این ماه نیومدی اما نا امید نیستم بازم از خدا میخامت.بحق همین دعای کمیل.به حق حسین... خدایا ممنون که هنوز فراموشم نکردی..خیلی خیلی ممنون.
25 آبان 1391

نیومدی این ماه عزیزم..میمونم منتظرت

به نام خدایی که خیلی مهربونه... و لابد از مهربونیش بوده که من این ماهم مامان نشدم و پری اومد. درست سه شنبه غروب که وقت پری من بود دیدم که پری شدم و تمام امیدم رفت..خیلی دلم گرفت.رفتم توو لاک تفکر که چرا؟ من که خیلی از خدا خواسته بودم.من که دیگه امیدوار امیدوار بودم.چرا نی نی من؟چرا نیومدی؟خداجون خیلی ناراحتم.ناراحت.من باید دیگه چیکار کنم؟خداجون میدونی که صبر چقدر سخته.تو که میدونی از وقتی اقدام میشه برای نی نی تا سر ماه تا ببینه تلاشش نتیجه داده یا نه کلی ذوق امید نگرانی میاد سراغش.نمیتونه روزا رو تحملل کن.الکی الکی بیبی چک میگیره تا شاید زود دوخطه بودنش نشون از مامان شدن بده.خداجون کی؟کی بیبی چکم دو خطه میشه؟کی خواب نی نی دار شدنم تعبیر میش...
25 آبان 1391

دلم گرفته اما به خاطرت می نویسم

انتظار بارانت سخت هم که باشد فقط به خیال آمدنت، "خیس خیسم.." سلام نی نی گومولوی مامانی.خوبی..من دلگیرم.میگی چرا؟ یکیش به خاطر اخمو بودن امروز شهرته..آخه امروز اینجا هوا بدجور گرفته و داره بارون میاد.مامانیت هم احساساتی.زودی دلش میگیره.بعدیش هم بخاطر توئه.اینکه میخام بدونم آخه کی میای تو توو دل مامانی.هان؟ دلم میخاد الان توو دلم باشی و من مامان شده باشم. اینجا رو یه سکوتی گرفته.همه جا آرومه آرومه.من الان تنهام و دارم برات مینویسم.توو یه بعد از ظهر قشنگ پاییزی.بابا جونیت سر کاره و مامانیت دلش به این خوشه که آیاهستی این ماه؟ صدای چیک چیک بارون میاد و من میگم کاش بودی تا دستای کوچولوتو میگرفتم زیر این قطره های بارون و تو ذوق میکردی و ورج...
22 آبان 1391

یه شعر برای تو عزیزم...

ببین مامان داره امروز برات غوغا می کنه.یه پست جدیده دیگه برات گذاشتم.تلافی روزای پیش..یه شعری هست که من این شعرو از یکی از این نی نی وبلاگی ها خوندم اما یادم نیست کدوم.خوشم اومد تو دفتر برا خودم نوشتم.دلم میخاد اینجا برای تو بنویسم. راستی امروز روز خانواده است این روز به تمام خانواده ها مخصوصا به خانواده ی کوچبک سه نفری مون مبارک.. عاقبت در یک شب از شبهای دور/کودک من پا به دنیا می نهد/ان زمان بر من خدای مهربان/نام شورانگیز "مادر" می نهد/آن زمان طفل قشنگم بی خیال/در میان بسترش خوابیده است/بوی او چون عطر پاک یاس ها/در مشام جان من پیچیده است/آن زمان دیگر وجودم مو به مو/بسته با هستی طفلم میشود/آن زمان در هر رگ من جای خون/مهر او در تار و پودم می...
20 آبان 1391

دوست دارم خشملم

به نام او من اومدم مامانی..ببخشید که خیلی وقته برات ننوشتم.آخه سرمون شلوغ بود.عروسی عمه جونت بود. ما درگیر عروسی.خداروشکر هزاران مرتبه که عرووسی به خوبی خوشی تموم شد.اما کاش تو هم بودی تا حسابی توو عروسی بازی و شلوغ  میکردی و می رقصیدی و منم کیف میکردم.شاید الانم باشی توو دل مامانی.یعنی هستی..؟پس کی میای جوجه کوچولوی مامان؟میدونی که دلم برات غش میره.پس زود زود بیا..خیلی دلم تو رو میخاد.برای اومدنت و مادر شدنم لحظه هارو دوتا دوتا میشمرم شاید زودتر بیای.اگه بدونی چقد منتظرتتم.راستی جیگر مامان،من یه دونه از بادکنکایی که برا تزیین جایگاه عروس و داماد بودو از عمه ات برات گرفتم تا برات نگهش دارم.همه دختر عموهات و پسر عموهات برداشتن منم برای ت...
20 آبان 1391

میلاد مبارک..

مژده اى دل كه دلربا آمد دلربايى گره گشا آمد محنت و درد و غم فرارى شد شادى و رحمت و صفا آمد ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد ...
10 آبان 1391